طُ🫀 ܢَ̣ܝ̇ߺܥܢَ̣ܝ̇ߺܥ ܥوܔ ܩَܝ̇ߺی…………..🫠🫶🏻My◡̈⃝ㅤ
1
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
میرسم با تو به خانه از خیابانی که نیست
مینشینی روبه رویم خستگی در میکنی
چای میریزم برایت توی فنجانی که نیست
باز میخندی و میپرسی. که حالت بهتر است
باز میخندم که خیلی. گرچه میدانی که نیست